|
نویسنده : حمید فریدنیان
تاریخ : دو شنبه 11 مهر 1390
|
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود
چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.
او برروی یک صندلی دستهدار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
در کنارش یک بسته بیسکوئیت و مردی نشسته بود كه روزنامه می خواند.
وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.
:: برچسبها:
داستان ,
شرمندگی ,
بسکویت ,
کتاب ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
:: ادامه مطلب ...
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد